بهـــارمبهـــارم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
مهدیــارممهدیــارم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

ღ بهــــار زندگی من ღ

یه سفر دو روزه ...

سلام دختر گلم .پنج شنبه گذشته (25 دی 93) تصمیم گرفتیم یه سر بریم محلات خونه ی خاله . صبح زود حرکت کردیم و ساعت 10 صبح اونجا بودیم . سفر خوبی بود . به قول معروف مختصر و مفید . غروب اون روز یه سر رفتیم سرچشمه ولی هوا به شدت سرد بود و نمیشد زیاد بمونیم .   یه لبوی داغ هم خوردیم که تو اون سرما حسابی چسبید . برو ادامه مطلب عزیز دلم . 10 بهمن تولد منه و 8 بهمن تولد دختر خاله ت نگین .من 30 ساله میشم و نگین جونم 10 ساله . ما هم از فرصت استفاده کردیم و یه تولد مشترک گرفتیم . اینم کیک تولدمون  چون نمیدونستیم سن کدوممون رو بزنیم رو کیک تصمیم گرفتیم این شمعو بذاریم . شمام که عاشق تولد و شمع فوت کردنی عزیز دلم و...
27 دی 1393

بازم ســــلام ...

بازم سلام به دختر قشنگم . 2 سال و 7 ماهگیت هم تموم شد و یک ماه بزرگ تر و خانوم تر شدی . این روزها حرف زدنت تقریبا کامل شده و خیلی کم پیش میاد یه کلمه ای رو نامفهوم بگی . روابط اجتماعیت بهتر شده و وقتی جایی میریم یه نیم ساعتی که میگذره و یخت باز میشه شروع میکنی شعر خوندن و حرف زدن و دلبری کردن . خیلی دلم برای غلط غلوط حرف زدنت تنگ شده . گاهی با بابایی یادش میکنیم و میخندیم . یه چند تا مطلب هست که گفتم اینا رو هم تا یادم نرفته بنویسم . میدونم چند سال دیگه بیام بخونم کلی ذوق میکنم . وقتی با تلفن اسباب بازت حرف میزنی هی الو الو میکنی بعدش میگی: جواد نداد . (جواب نداد) میخوای بگی تلویزیون رو زیاد کن میگی : زیادشو کم کن . ...
24 دی 1393
1432 15 26 ادامه مطلب

این روزهــــــا ...

سلام دختر قشنگم . امروز 14 دی 93 هست . دیروز برای اولین بار رفتیم بینایی سنجی ، شنوایی سنجی و معاینه ی دندونات . قبلش خیلی باهات حرف زده بودم که قراره اونجا چیکار کنیم و گفته بودم باید دختر خوبی باشی و گریه نکنی . ولی متاسفانه موقعی که خانوم دکتر میخواست چشمات رو معاینه کنه یه گریه ای راه انداختی که نگو . یعنی با یه بد بختی چشات رو معاینه کرد . بعد رفتیم برای شنوایی . دکترش یه پیرمرد خوش اخلاق بود و خدا رو شکر زود تونست باهات ارتباط بر قرار کنه . اونجا زیاد اذیت نکردی . دندونات هم 1 دقیقه بیشتر نکشید تا نگاه کنه ولی شما همش در حال گریه بودی . یعنی اون حرفایی که قبلش برات زده بودم رو کلا فراموش کرده بودی . ولی خب خدا رو شکر همه چ...
14 دی 1393

دختر شیرین زبونم ....

سلام عزیز دل مامان . الان که دارم این مطلب رو مینویسم شما 30 ماه و 14 روزته . هم شیرین زبونی هات بیشتر شده هم گاهی اذیت کردنات . مثلا خدا نکنه تو یه جمعی یکی یواش بهت بخوره و بیوفتی ، انقدر گریه میکنی که به هق هق میوفتی و همه رو میترسونی . البته من فکر میکنم بیشتر خجالت میکشی و حس میکنی غرورت خورد شده . چون اگه این اتفاق تو خونه برات بیوفته بدون هیچی بلند میشی و به بازیت ادامه میدی . ولی کلا گریه هات عجیب و غریبه و هر کی ندونه فکر میکنه چی شده که اینجوری گریه میکنی .                              &nb...
7 دی 1393
1388 28 42 ادامه مطلب
1